_____prt 10&11______
_در همون لحظه،خوابگاه بنگتن_
جین از لحظه ای که تهیونگ و هوسوک و یونگی ،نامجون رو برده بودن بیمارستان،درحال سرو کله زدن با جیکوک و ماریا بود.
هیچ وقت فکر نمیکرد دلش بخواد کسی رو خفه کنه،
ماریا درحالی که داشت تو پذیرایی میدوید و جیغ میکشید از دست جیمین و جونگکوک که مثلا گرگ بودن فرار میکرد،جیمن وسطاش دلش درد گرف از میزان بدون استراحت دویدنش دنبال اون بچه شر ،و نشست روی مبل تا نفسی تازه کنه،جین صداشو کمی بلند کرد و با لحن جدی ای درحالی که یه ابروشو برای ماریا برده بود بالا،اختار داد:«زود بشینید سر جاتون!»
و در ادامه با کمی مکث،برای راضی کردنشون به اینکار گفت:«بیاید بشینید تا فیلم بزارم با پاپکورن ببینید!»
نگاهی به جونگکوک انداخت،جونگکو هم نفسش بریده بود،درحالی که خم شده بود و زانوهاشو گرفته بود، خیلی عمیق و بریده بریده نفس نفس میزد،از کنار پیشونیش تا خط فکش رگه های عرق برق میزد و چتری های مشکیش که خیس عرق شده بودن،به پیشونیش چسبیده بود.
جیمین هم دست کمی از جونگکوک نداشت ولی اون نفسش درست شده بود تقریبا،
جین نگاهی به اون سه نفر انداخت،درحالی که زیر لب غرغر میکرد ، به جونگکوک نگاهی کرد که سرش و کرده بود داخل گوشیش و انگار با کسی چت میکرد،درحالی که داشت با سرعت تایپ میکرد،لبخندی به پهنای فاصله ی بین گوش هاش روی صورتش ثابت مونده بود،یه هو مثل دیوونه ها شروع کرد به قهقه زدن.
جین و جیمین جوری بهش نگاه کردن که انگار جونگکوک دیوونه شده.
جیمین با حالت جدی و پوکری گفت:«خل شد رفت!»
جین با تاسف با جیمین موافقت کرد وروبه جونگکوک گفت:«لا اقل بیا بگو داری به چی میخندی اینجوری که فکر نکنیم با یه دیوونه که قرصاشو نشسته میندازه بالا دوستیم و زندگی میکنیم!»
جونگکوک درحالی که از خنده قرمز شده بود و گوشیش رو روی مبل به امون خدا رها کرده بود و خودشو کف زمین پهن کرده بود و دیگه داشت با دستاش زمین و مبل کنار دستشو میزد و کم کم صورتش به کبودی میزد از قهقه،سرش رو در همون حال رروبه هیونگاش برد تا توضیح بده ولی مگه خندش بند میومد.
جیمین با صورت پوکرش که رگه های نگرانی درظ دیده میشد بلند تر طوری که از بین خنده هاش به گوش خودش و جین برسه گفت:«جدی جدی جونگکوک رو از دست دادیم!»
جین با یه دست اروم و نمایشی زد تو سر خودش:«خاک به سرم پسرم خل شد رفت!»
ماریا با تعجب به جونگکوک نگاه میکرد و با حرف های جیمین و جین قش قش میخندید.
جونگکوک یواش یواش از شدت خندش کم کرد تا به هیونگایی که هیچ وقت هیونگ صداشون نمیکرد توضیح بده.
ولی هنوز وسط حرفاش میخندید:«گاددد...وای دلم درد گرفت....هاهاها،نمیتونید تصورشو رو...بکنید....وای خدا....بیاید خودتون ببینید...»
و دوباره خندید،صفحه گوشیش رو باز کرد،رفت داخل صفحه چتش با تهیونگ،
.
.
تهیونگ:جونگکوکییی!
تهیونگ:وای نمی دونی چی شد همین چند لحظه پیش...
-فایل ویدیویی-
.
.
جین روی ویدیو کیلیک کرد و فیلمی که تهیونگ از شجاع بازی های هوسوک جلوی اون مرد شبیه هالک و خلافکارا که خیلی هیکلی بود و بعد خفن بازیای یونگی و دفاعش از هوسوک گرفته بود رو باهم دیدن،جیمین الان درک میکرد چی انقدر خنده داره،سه نفره بلند بلند زدن زیر خنده و اون وسط صدای خنده های شیشه پاککنی جین گم شد،بعد از دقایقی ماریا که داشت از این حجم از خنده تموم نشدنی میترسید،جلو رفت و طوری که انگار سنش خیلی از اون سه نفر بیشتر باشه و از اونا عاقل تر باشه گفت:«هییی!من دیگه دارم ازتون میترسم..تمومش کنید!»
جین و جیمین و جونگکوک کم کم خندشون بند اومد،جدی صحنه خنده داری بود،جین رفت و دید تهیونگ واسه اون هم فرستاده،واسه جیمین هم فرستاده بود.
بعد از جواب دادن به تهیونگ،همونطور که خیلی عادی داشتن با گوشیشون کار میکردن ماریا اهم اهمی کرد و اونقدر ادامش داد تا اون سه نفر با نگاه فازت چیه نگاهش کردن،ماریا جوری که معلوم بود حوصلش سر رفته اعلام کرد:«قرار بود فیلم ببینیم!»
جوری گفت که جیمین فکر کرد هر لحظه ممکنه گریه کنه،
یادش افتاد این قیافه رو،از این ناراحت تر موقعی بود که جونگکوک اون بچه شر و شیطون رو بعد از محکم پرت کردن گوشیش روی مچ دست نامجون باخودش برده بود داخل اتاق و بعد چند دقیقه با قیافه گرفته و ناراحتی از اتاق بیرون اومده بود .
_فلش بک به چند لحظه بعد از مصدوم شدن نامجون_
جونگکوک صبرش تموم شده بود،واقعا اون بچه دردسر سازی بود،کلی بلا سرشون اورده بود،ولی این یکی قابل گذشت نبود،همینجوری پیش میرفت فردا پس فردا امکان شکستن دست و یا پای چند نفرشون احتمال صد درصدی بود،
دست اون بچه رو محکم گرفت جوری که خودش هم احساس کرد دست بچه رو زیادی محکم گرفته،در اتاق هیونگاشو باز کرد و رفت داخل،در رو بست،داشت سعی میکرد زیادی عصبی نشه و سر اون بچه اینجوری خالیش نکنه و منطقی برخورد کنه،ولی الان منطقش میگفت باید کمی با این بچه بی تربیت برخورد جدی داشته باشه،تا جایی که تونست از بلند بودن زیاد صداش کم کرد ،ولی اون هم صدای بلندی بود که هیچ کس تاحالا از جونگکوک ندیده بود:«بچه لعنتی مشکل کوفتیت دقیقا چیهه؟؟!؟!؟»
خیلی سعی کرد کلمات زشت و بدی به کار نبره،ولی این نهایت تلاشش بود،زیر لب فحشش رو به صورت ناقص بیان کرد«شی...!»نفس عمیقی کشید و درحالی که دستاش میلرزیدن با لحن جدی ای برای اون بچه خط و نشون کشید:«ببین بچه!اهمیت نمیدم دختر عمه و فامیل هوسوک هیونگمی و یا وقتی فردا مامانت بیاد میری هر چی شده رو با سیر و پیاز داغ بیشتر میزاری کف دستش،بهت گفته باشم،حواست باشه دیگه صدمه ای به هیونگام نمیزنی!»
درحالی که اخم میکرد تا تاثیر حرفاش بیشتر باشه و انگشتشو محکم سمت ماریا گرفته بود هشدارهاش رو با سانسور زیادی از فحش های که میخواست به اون بچه بده ،داد و از اتاق رفت بیرون،نفس عمیق دیگه ای کشید ،و داخل ذهنش به خودش قول داد تو اولین فرصتش از دل اون بچه جوری که پر رو نشه در بیاره.
_پایان فلش بک_
......
_بیمارستان،سه همراه و نامجون مصدوم_
بعد از چند ساعت که داخل ترافیک بودن بعد از چند دقیقه گاز دادن و به لطف دست فرمون خفن و جذاب هوسوک زود تر از چیزی که انتظار داشتن به بیمارستان رسیدن،تهیونگ و هوسوک رفتن تا به منشی اونجا اطلاعات بیمار رر بگن و نوبت بگیرن،
دم باجه یه صف بود،مجبور شدن داخل صف ،جفت هم وایسن تا نوبتشون بشه،یونگی و نامجون هم از اون طرف روی صندلی های سالن انتظار نشسته بودن و نامجون از درد دستش به شونه یونگی هیونگش پناه برده بود و با دست چپش که اسیبی ندیده بود دستای یونگی رو میفشرد بلکه از دردش کم بشه،
تهیونگ نگاهی به هوسوک انداخت،با فکری که تو ذهنش میگذشت،به هوسوک گفت:«ببین،بیا جوری رفتار کنیم تا زود تر کارمون راه بیوفته،خیلی اب و تاب بده و شلوغش کن کلا،گرفتی هیونگ؟»
هوسوک نگاهی به تهیونک انداخت:«من بازیگر خیلی خوبی نیستم تهیونگا!فکر کردی مثل توام که بتونم زیاد اب و تاب بدم به قضایا؟چیکار کنم مثلا؟»
تهیونگ سرش رو خاروند و بعد چند لحظه بشکنی زد و گفت:«ببین هر چی میگم رو ادامه بده،ببین اصلا فکر کن پدری هستی که زنش پابه ماهه و هر لحظه ممکنه بچه شو بزارد،اوکی؟؟»
هوسوک با حالت وادفازی به تهیونگ نگاهی کرد،ولی قبول کرد و با شستش اوکی نشون داد و قرار شد طبق نقشه یهوییشون پیش برن.
این شد که ویهوپ داستان ما تا به باجه بیمارستان رسیدن و نوبتشون شد و نگاهشون به خانم منشی افتاد قیافه ادمای بدبخت و زیاد نگرانو به خودشون گرفتن و با صدای بلندی شروع کردن به ریختن خروار خروار پیاز داغ به قضیه،جوری که خود نامجون اینجوری به خاطر دستش کولی بازی درنیاورده بود.
تهیونگ هوار کشید:«خانم توروبه ارواح مرحوماتتون!!بشتابیددد!بیاید هیونگم دستش شکستهه!یه گوشی سنگین محکم خورد تو مچ دستشش،داره میمرههه،توروبه خدا کمک کنیدد!!!»
هوسوک هم وسط پرت و پلاهای تهیونگ حرفایی که میفهمید رو تکرار میکرد یا داد و هوار بیشتری نسبت به تهیونگ میکرد و جو رو متشنج تر میکرد،وسط حرفای تهیونگ راجب اینکه نامجون هیونگ یه گنجینه ملیه و اگر اسیبی ببینه روزگار اون بیمارستان سیاهه،کاملا یه هویی پروند:«توروخدا خانم محترممم!بچم تو خطره!»
تهیونگ نگاه الوده به وادافاکی به هیونگش کردو با ارنجش محکم کوبید تو پهلوی هوسوک و روبه اون خانوم که با بهت بهشون زل زده بود و داشت مشکوک نگاهشون میکرد کرد و توضیح داد:«نه بابا چرت و پرت میگه برای خودش ،شما توجه نکنید از ساعت چند تو زل افتاب تو ترافیک بوده،حتی با یه مرده غریبه دست به یقه شد که یه چیز خیلی نادریه،اصلا اینا رو بیخیال خانم لطفا یه دستی برسون نامجون هیونگم داره از دست درد کوشته میشه،شما جواب گویی؟نه!معلومه که نه.اون وقت ما یتیم میشیم جین هیونگ هم بیوه میشه!وای خاک به سرم خدانکنه!زود باشیدد دیگه !»
وقتی احساس رضایت کرد از ایفای درست نقشش ،ساکت شد،البته باید به تلاش های زیاد و بی نتیجه پرستار ها و کارکنان و اون منشی جهت ساکت کردن اون دو زبون بسته که، انچنان زبون بسته به نظر نمیرسیدن،بشید،بنده های خدا خودشونو کشتن تا به اون دونفر بفهمونن اینجا بیمارستانه صداشونو بیارن پایین.
بالاخره منشی بهشون یه شماره داد و گفت منتظر باشید بعدش که شمارتونو صدا کردن،پاشید برید مطب دکتر شکستگی.
قبلش هم یه نسخه داد دست تهیونگ تا ببرن از دست بیمار عکس بگیرن،
خانمی که مسئول عکس برداری بود اصرار کرد فقط دو همراه،پس هوسوک تصمیم گرفت بره کافه تریای طبقه پایین بیمارستان و تهیونگ و یونگی،نامجون رو به سمت جایی که باید میرفتن تا از دستش عکس بگیرن بردن.
بعد از عکس برداری،با یه پوشه که توش چند تا عکس از استخونای دست نامجون بود ،روی صندلی های سرد و سخت سالن انتطار نشستن و نامجون دیگه از درد دستش اونقدر کلافه بود که خوابش برده بود،حتی داخل خواب هم با هر نفس که میکشید و دستش تکون میخورد حتی خیلی کوچیک،،اخماش از درد تو هم میرفت،یونگی هم خسته بود،چشماش رو روی هم گذاشت،نگاهی به عددشون انداخت_۲۰۷_
وقتی نگاهی به شماره ای که روی صفحه نمایش نشون میداد_۱۵۰_ بود،خیالش راحت شد، کلی وقت داشت واسه چرت زدن،چشماش رو دوباره روی هم گذاشت و افکارش رو به گوشه ای از ذهنش هدایت کرد تا با خیال راحت یکم استراحت کنه،چند لحظه بعد،سرش سنگینی کرد و به سمت چپش که یه پسر بچه ابنبات به دست نشسته بود خم شد،تهیونگ که سمت راست یونگی نشسته بود و اونطرفش نامجون نشسته بود،سر یونگی رو اروم گرفت و روی شونه خودش هدایت کرد،تفاوت قدیشون باعث میشد در اون حالت،سر یونگی روی شونه تهیونگ راحت به استراحتش ادامه بده،لبخندی زد،سر نامجون هیونگش رو هم روی شونه راستش که خالی بود گذاشت،لبخندش گنده تر شد،خوابش میومد،ولی اگر شمارشون رد میشد،باید کلی دیگه صبر میکردن برای نوبت نامجون،پس بیدار موند و رفت داخل گروه چتشون تا با جین و جیمین و جونگکوک که تو خونه بودن حرف بزنه و گزارش حال خودشون رو هم بده.
_خوابگاه ،جین،جونگکوک و جیمین،دقایقی پیش_
جین یه فیلم رندوم گذاشت و با جیمین و جونگکوک و ماریا نشستن تا تماشا کنن،بسته پفیلا ها رووسط گذاشت تا بخورن،همون دیالوگ اول باعث شد جین و جونگکوک و جیمین توجاشون سیخ بشن،محظ رضای خدا....حواس جین نبود و زده بود روی فیلم سیصد و شصتو پنج روز.
تموم شد،به باد رفتن.
جیمین سریع داد کشید و اون فیلم لعنت شده رو استپ کرد خواست ازش بیاد بیرون که ماریا اصرار کرد:«من دارم میبینمش،این فیلم خوبی به نظر میرسه،اوپا اذیت نکن دیگه!!»
جیمین درحالی که شانسشونو فحش میداد گفت:«اصرار نکن بچه!این اصلا فیلم باحالی نیست،من قبلا دیدمش!»
ماریا بیشتر اصرار کرد:«ولی من اینو ندیدم و میخوام ببینمش!».
جونگکوک که بدبخت شدنشونو با چشمای خودش تو ذهنش میدید،به جیمین تو منصرف کردن اون بچه حرف نشنو پیوست و در موافقت حرف جیمین گفت:«جیمین راست میگه،خودمون همین هفته پیش باهم دسته جمعی دیدیمش،اصلا فیلم جالبی نبود،خیلی حوصله سر بر بود و بی محتوا،تو بعضی جاهاشم لولوخورخوره میومد تا بچه ها رو بخوره،پس اصلا ادامه نده،بزار بزنیم یه فیلم دیگه»
و جفتشون با هزارن چشمک به جین علامت دادن بزنه یه فیلم دیگه!
جین سریع کنترل تلویزیون رو دست گرفت و زد روی فلیم بعدی،فکر می کرد زده روی یه فیلم کمدی،ولی خب در همون لحظات اول که صدای اه و ناله و تصاویر ناشایستی با کیفیت فول اچ دی روی صفحه نمایش بزرگ تلویزیون پخش شد،جیمین که نزدیک ماریا نشسته بود دستشو گذاشت روی چشمای اون بچه،جونگکوک دستشو گذاشت روی گوشای ماریا و دونفری جیغ کشیدن،وسط جیغ و داد های الکی اون دونفر تا ماریا اون صداهارو نشنوه ،جین که هول شده بود،دورو برش رو دید و متوجه شد اثری از کنترل نیست،یعنی چی اخه؟همین الان بغل دستش بود،مجبور شد خودش هم داد بزنه،وضعیت اسف باری بود،جین درحالی که داشت بلند بلند داد میزنه تا کوچیک ترین صدایی از فیلمی که داشت پخش میشد رو ماریا نشنوه،درحالی که جیکوک چشم و گوشای ماریا رو پوشونده بودن و داشتن بلند بلند داد میکشیدن،جین در نهایت کنترل رو زیر کوسنی که همونجا نشسته بود پیدا کرد،به سرعت صدای اون فیلم لعنتی رو قطع کرد تا صدای سه نفرشون به فنا نرفته،حنجره واسه خودشون نذاشته بودن،بعد به سرعت اون فیلم رو عوض کرد و زد فیلم بعدی،جیمین جهت اطمینان بیشتر، همچنان چشما و گوشای ماریا رو بسته نگه داشته بود،جونگکوک کنترل رو از جین گرفت و رفت داخل لیست فیلما،روی یکی از اونا به صورت شانسی کیلیک کرد،فیلم مناسبی به نظر میومد،ولی جیمین سریع فهمید چه اشتباه بزرگی کردن،این فیلمو خودشو هوسوک و تهیونگ نشسته بودن،برای همین متوجه بود چرا جونگکوک و جین متوجه نشدن این چه فیلم نامناسبیه و اصلا هم خوب نیست،بی ال صحنه دارههه!!!
این بدتر از دوتا فیلم قبلی بود،چنان جیغ بلندی کشید که هر سه نفره دیگه بهش زل زدن،جیمین ابرویی بالا انداخت و به جیغ زدنش ادامه داد،جونگکوک فهمید این همون فیلیمه که نامجون اتفاقی ریخته روی فلششون به همراه فیلمای دیگه و هنوز وقت نشده بود ببینش،اونم با دستاش زد تو سر خودش و درحالی که لعنت بی مخاطبی میفرستاد،سریع از فیلم زد بیرون،جیمین ساکت شد،ماریا مشکوک نگاهشون کرد:«این حرکات دیگه چیه؟من خودم تاحالا فیلم ترسناک دیدم!»
جین و جیمین و جونگکوک نگاهی بهم انداختن ،
جین درحالی که از شدت شوک و هیجانات چند لحظه پیش ،سعی داشت خونسرد باشه،خیلی غیر حرفه ای بحث رو عوض کرد:«پایه اید سفید برفی ببینیم؟؟»
لحنش اینجوری بود که:«جونگکوک؟جیمین؟زود باشید موافقت کنید تا ملاقمو فرو نکردم تو دماغاتون !»
اون دونفر منظورش رو فهمیدن،موافقت کردن و با صلح و ارامش نشستن کارتون سفید برفی رو دیدن.
چند دقیقه بعد،حوصله سه نفرشون سر رفت برای همین رفتن داخل گوشیشون تا ببین خبری از تهیونگ هست یا نه؟
گروه 'هفت تیک عصبی گرفته از دست ماریا'
جیمین:اهای ته زنده ای؟
جین:علائم حیاتی بروز بده.
تهیونگ:الان منتظریم تا نوبت نامجون هیونگ بشه،من و یونگی هیونگ نشستیم اینجا،این دوتا هم گرفتن خوابیدن واسه خودشون،ولی معلوم نیست هوسوک هیونگ کجاست؟!.
هوسوک:من الان تو کافه تریای پایین بیمارستانم و دارم میلک شیک وانیلی میخورم
جونگکوک:تک خوری کوفتت شه،دلم خواست خو
جین:کوک؟حامله ای مگه؟
جونگکوک:خدایا منو گاو کن
جیمین:جونگکوک تو خودت گاو هستی.
جونگکوک:جیمین خفه شو!
جیمین:این چه طرز برخورد با هیونگ و بزرگترته؟
جین:راست میگه اینجوری نگو جیمینی،این چه طرز برخورد با یه ادم حاملست؟برای بچش بده ناراحتش کنیم!😔
تهیونگ:نگفته بودی قراره عمو شم؟!
هوسوک :باباش کیه نامرد؟چرا به ما نگفتی؟
جونگکوک:این بحث مسخره از کجا اومد؟همش زیر سر توعه جین هیونگ!!!
جیمین:جونگکوکی🥲😃خوشحالم داری بابا/مامان؟ میشی پسررر! هر چی ویار کردی به خودم بگو واست میگیرم.
جونگکوک:ای کاش دختر بودم،اینجوری عادی تر به نظر میرسید بحثتون...
هوسوک:من خودم بچتو میبرم شهر بازی براش عروسک میخرم،فقط به خودت فعلا فشار نیار و مراقب باش چیز میز سنگین بلند نکنی.
جونگکوک:الان جدی این؟
تهیونگ:باباش کیه حالا؟نگفتی..
جین:من سرپرستی اون بچه رو به عهده خواهم گرفت😌
*جونگکوک لفت دگروپ*
تهیونگ:ای بابا ای بابا😔
تهیونگ:عب نداره جزو اخلاقیات حاملگی قهر کردنم ذکر شده....
*جین جونگکوک رادر گروه اد کرد*
جین:دیگه از این مسخره بازی ها درنیاری ها!
جونگکوک:اوکی بابای بچم🎀
جین:ها؟؟؟
هوسوک:؟؟؟؟؟؟
تهیونگ:وادف-
جیمین:؟؟؟؟؟؟؟
جونگکوک:بیخیال شوخی کردم😂
جونگوک:..مردید؟؟؟
جونگکوک:الو؟؟
تهیونگ:نه من زندم....دوتا عدد تا نوبت ما مونده فقط این دوتا گربه و کوالای خوابالو رو چجوری بیدارشون کنم؟
جیمین:اوکی برو،ماریا هم ماروکچلمون کرد