چالش 10 روزه با نویسندههای فنفیکشن💎
درود به الماسهای زیبای سیالند ^^
از اونجایی که چالش قبلی رو دوست داشتم، بعد از اون تصمیم گرفتم خودم هم یکی درست کنم که خودم و چندتای دیگه از نویسندههای خفن فضاییها با هم توی چنلهامون انجامش دادیم :>
اگه دوست دارین چالش و جوابهای خودم رو ببینین، بپرین بریم ادامه مطلب ^^
پ.ن: جواب چندتای دیگه از نویسندههای فضاییها هم انتهای پست هست میتونین ببینین :>
روز اول
جایی بوده که یه کارکتر فرعی رو از اصلی بیشتر دوست داشته باشی؟ کدوم کارکتر و چرا؟
من کلا سندروم نقش دوم دارم :>
رسما همه جا کارکترهای فرعی برام جذابترن و تو فیکای خودم هم کم این اتفاق نمیفته و الان که دارم جواب میدم، انتخاب کردن بین این سه کارکتر برام سخته:
جانگ هوسوک | آتلانتیس تسخیرشده
با اینکه حضور کمی توی داستان داشت، من جنبههای کوچکی که از شخصیتش رو شده بود رو دوست داشتم. برای من، هوسوک -با وجود نیمه ویلن بودنش!- نمونه بارز کسی بود که برای خواستهش همه کاری میکنه و از هر چیزی مایه میذاره!
اون قدرت دریاها رو میخواست و روح خودش رو داد تا به دستش بیاره؛ کاری که مطمئنا نامجون انجام نمیداد :>
کیم تهیونگ | فلش
تهیونگ شاید کارکتر اصلی نبود؛ ولی چیزی هم ازش کم نداشت. اون یه قهرمان بود، دستکم برای جیمین خودش :>
و همینطور هم یه خونآشام قدرتمند؛ و درست به اندازه باقی خونآشامهای داستان، عاشق!
با اینکه توی داستان هرگز مستقیما از این کلمات برای توصیفش استفاده نکردم، تهیونگ فوقالعاده شجاع و وفادار بود؛ ویژگیهایی که متاسفانه زیاد پیش نمیاد توی یه آدم بطور همزمان پیدا شن.
فکر کنم ترکیب همه اینها با هم چیزی بود که تهیونگ این فیک رو برام از جانگکوکش جذابتر کرد :> هرچند که کوکی رو هم خیلی دوست داشتم~
فقط بهنظرم با توجه به تفاوت فاحش موقعیتهاشون -ارباب خونآشامها بودن جانگکوک و معمولی بودن تهیونگ- هرکاری که کرد در قیاس خفنتر بود ^^
جئون جانگکوک | لاوسیک
کوکی اون داستان مجبور شده بود تصمیمات سختی بگیره. از خودگذشتگیهای زیادی کرده بود و در جواب، تنها چیزی که نسیبش شده بود، سرزنشهای بقیه و خوردن برچسب "بیاحساس" یا "خودخواه" و "سنگدل" بود!
بهنظرم اون پسر سختیهای زیادی کشیده بود و اگه به چیز خوبی رسید، اگه داستانش پایان قشنگی داشت، کاملا لایقش بود! چون جانگکوک تحمل کرده بود، فدا کرده بود، و نه تنها خودش؛ بلکه کارکترهای دیگه رو هم سرپا نگه داشته بود!
اون برچسب "سنگدل" رو به جون و روح خرید و تصمیمات سختی رو گرفت که هیچکدوم از سه نفر دیگه نمیتونستن.
بهنظرم اینها چیزهایی بودن که جانگکوک رو قویترین کارکترم از نظر احساس میکردن. و دربرابر اون، درواقع این سوکجین و نامجون بودن که خودخواههای واقعی بودن :>
به همین خاطره که جانگکوک رو بیشتر از همه دوست دارم~
روز دوم
الهامبخش خاصی برای دیالوگهای خاص یا تاثیرگذارت داری؟
(مکالمههات با دوست و آشنا - کتاب/ فیلم/... - لیریک آهنگ -...)
راستش بیشتر مکالمات درونیم با خودمه
(یهجورهایی با تیم بکدور.. اگه بشناسیدشون :>)
ولی بقیه موارد هم پیش اومده چندباری...
دوست صمیمیم خیلی ذهن خلاقی داره و گاهی جملات خیلی قشنگی میگه که من ازش اجازه گرفتم اگه جایی به دردم خورد توی فیکا استفاده کنم ^^
متاسفانه هنوز به چنین جایی نرسیدم ولی اگه جایی یه پاورقی برای دیالوگی دیدین که به اسم Red Fox (روباه سرخ) زده بودم، بدونین از اونجا اومده :>
از طرفی شاید اگه [تنها رهاشده] یا [فلش] یا [آتلانتیس] رو خونده باشین، بدونین که چندباری ژانر Song-fic نوشتم، و چندتایی هم در پیشه که توی اونها شده از لیریک آهنگ برای نوشتن دیالوگ استفاده کنم
روز سوم
رندومترین چیزی که تا الان بهت ایده برای نوشتن فیکشن داده چی بوده؟
من تقریبا همیشه از چیزهای رندوم ایده میگیرم... شاید آهنگها و فنآرتها رو بشه کمتر "رندوم" به حساب آورد، از اونجایی که اونها هم یهجورهایی داستان خودشون رو دارن. ولی باز هم توی این لیست جا میگیرن.
اما اگه بخوام به بهترین جواب برای این سوال فکر کنم، احتمالا بگم وقتهایی که ترکیب دو یا چند کلمه کنار هم به نظرم سمفونی و آوای قشنگی داره :>
[مانهوای خالی] از اون دسته کارها بود که ایدهش کمابیش اینطور به ذهنم رسید.
همچنین اگه خدا عمر بده -و خودمم گشادی رو بذارم کنار- در آینده قراره این کارها رو بخونین که ایدهشون همینطوری شروع شده و ترکیب کلمات که بهنظرم جالب بوده رو بهعنوان اسم فیک انتخاب کردم:
False Fall
CATGANG
She's a He
روز چهارم
یه لیست از کارهای منتشرشدهت به ترتیبی که دوستشون داری درست کن.
خب راستش میخوام درمورد این یکی یه استثنا قائل شم :>
در کل، رتبه بندی کردن بچه هام زجرآور بود و دارم خودم رو برای نوشتن این قسمت چالش نفرین میکنم T^T
ولی بالاخره تمومش کردم :>
روز پنجم
فرض کن یه فرصت گیرت میاد که تنها کتاب عمرت رو چاپ و رسمی کنی. و اون فقط و فقط میتونه یکی از فیکشنهات باشه. کدوم رو انتخاب میکنی؟ و چرا؟
خب، قبلا به این فکر کردم و تصمیمگیری واقعا سخته. ولی فکر کنم بین کارهایی که تا الان آپ کردم، [مانهوای خالی] رو انتخاب میکنم، به چند دلیل:
1. بهنظر خودم، سناریوی خوبی تونستم براش بسازم. و همچنین ترکیب ژانرهای معمایی، فانتزی و جنایی توی کار جالب از آب درومده و خوب با هم مچ شدن :>
2. پروسه نوشتنش برام جذاب بود و از نظری هم توی یه زمانبندی جالب بین اتفاقات زندگیم افتاده بود که یجورایی این کار رو برام خاصتر میکرد ^^
3. و دلیل آخر، بخاطر روابط خاص توی داستان و نتیجه اون روابط و احساسات درگیر توشون، روی تصمیمگیریهای کارکترها :>
خیانتها، سردرگمیها، ترسها و تروماها... همه و همه چیزهایی بودن که روی مسیر داستان تاثیر داشتن، همونطور که توی زندگی خودم! این مانهوای خالی رو برام خاصتر از بقیه کرد!
پس اون رو انتخاب میکنم 3>
روز ششم
معمولا چه ژانری رو برای نوشتن انتخاب میکنی و چرا؟
فانتزیییییییییی!!
اولا که... خب این ژانر محشره، چرا نه؟!
و اینکه.. خب فکر کنم بشه اینطور گفت که از همون اول دلیلم برای شروع و امتحان کردن نوشتن این بود که از دنیای واقعی فرار کنم. و برای این هدف، چه کاری بهتر از خلق کردن دنیاهایی که کاملا با دنیای خودمون فرق میکنن؟!
توی ژانر فانتزی من این قدرت رو دارم که یه دنیای جدید، با قوانین و سیاست جدید و موجودات خاص خودش خلق کنم. دنیاهایی با حس و حالهای متفاوت که بعدا، هروقت لازم داشتم، میتونم در یکیشون رو باز کنم و بهش برگردم تا وقتی که دوباره انرژی روبهرو شدن با دنیای واقعی رو به دست بیارم~
روز هفتم
حس و حال چندتا از کارهات رو به انتخاب خودت با سه عکس و یه آهنگ توصیف کن!
کسایی که چالش قبلی رو خوندن احتمالا میدونن که اونجا عاشق این ایده شدم :>
در نتیجه دلم نیومد اینجا هم یکی دیگهش رو نداشته باشیم T^T
سری قبلی، چالش رو برای این سه تا کار انجام دادم:
The Cursed Boy of Smeraldo Castle
حالا بریم برای سه تای دیگه:
In My Veins از Andrew Belle
Why از Sabrina Carpenter
RESTART
(منتشرنشده - اسپویلر)
Poison از Blake Roman
روز هشتم
تا حالا موقعیتی بوده که فیکشن نوشتن توی دردسر انداخته باشتت؟ اگه آره، تعریفش کن.
خب، فکر کنم اکثر ماها این تجربه رو داشته باشیم که با ژانر اسمات جلوی خانواده به ف/ک رفته باشیم، نه؟ U_U
منم یه همچین ماجرایی داشتم. البته اینو بگم که اونها میدونن مینویسم، مامانم از اینکه آیدلهای کیپاپ توی نوشتههام هستن هم خبر داره؛ ولی خب از محتوا چیزی نمیدونن...
تا یه بار که من بین نوشتن ول کردم رفتم دستشویی، و وقتی برگشتم دیدم مامانم بالا سر لپتاپ بود و داشت میخوند =>
قبلا هم پیش اومده بود که موقع نوشتن بیاد بالای سرم، اونموقعها خودم حواسم بود و صفحه رو میزدم رو قسمتهایی که خوندنشون اوکی بود. هیچوقت کلا رد نمیکردم چون ممکن بود وقتی میبینه هربار میاد نوشتهها رو رد میکنم زیادی حساس شه سر موضوع (به جز دوره کنکور که استثنا بود و کلا بهشون گفته بودم داستان نوشتن رو گذاشتم کنار!)
ولی خب اون بار من لپتاپ رو روی قسمت مناسب خوندنی ول نکرده بودم :>
یه کار امگاورس × خونآشامی بود و اون صحنهای که مامانم خوند، کوکی رو پاهای ته نشسته بود و داشت خونش رو میمکید و تهش به کیس ختم میشد :>
که البته میشه گفت بازم شانس آوردم؛ چون اگه یکم میزد پایین به جاهای بدی میرسید T^T
مامانم اعضا رو هم کمابیش میشناسه اتفاقا. ولی خب چیزی درمورد اینکه "چرا جانگکوک باید تهیونگ رو ببوسه؟" نگفت. فقط گفت "این با اون هفتهایه فرق میکنه؟" منم گفتم آره و نشستم پشت میز و زدم بالاتر، الکی مثلا میخوام از اول بخونم و ادیت کنم :>
خلاصه که چیزی تا به فنا رفتنم نمونده بود و احتمالا الان مامانم فکر میکنه تهکوک ریله! T^T
روز نهم
بار اولی که کاری رو توی اینترنت آپلود کردی، چه چیزی/ کسی شجاعت انجام دادنش رو بهت داده بود؟
خب، میشه گفت بخاطر کنکور بود بیشتر :>
میدونین، تو کنکور جو روانی یهجوریه که از یه جایی به بعد حاضری هرکاری بکنی ولی دیگه درس نخونی!
من چندوقتی بود که [لاوسیک] رو تموم کرده بودم. ولی دقیقا شبی که فرداش کنکور داشتم، فایل رو توی آپلودر گذاشتم و بعد توی سایت فضاییها پیام دادم که یه نوبت برای آپش بگیرم U^U
فکر کنم بتونم بگم که... شجاعتی درکار نبود. من فقط اونقدر از اینکه چی قراره بشه ترسیده بودم که تصمیم گرفتم با تنها راهی که بلدم از ترسم و واقعیت فرار کنم :>
روز دهم
این موقعیت رو تصور کن:
میفهمی که فقط قراره به اندازه نوشتن یکی از کارهای توی ذهنت زندگی کنی. (از نظر زمانی در نظرش نگیر. هر کدوم رو انتخاب کنی -چه نوشتنش یه هفته طول بکشه چه یه دهه- بعد از تموم کردنش وقت وداعه :>)کدوم کار رو انتخاب میکنی؟ دلیل خاصی براش داری؟
صادقانه خیلی از کارهام هستن که بیشتر از چیزی که انتخاب میکنم دوستشون دارم و مشتاق نوشتن و تموم کردنشونم.
ولی میخوام پوست مار رو انتخاب کنم!
اولین دلیلم اینه که بهنظرم این یه انتخاب فوقالعاده تاثیرگذار توی چنین موقعیت و سناریوییه!
میگن بهترینها برای آخرن؛ و اون قراره آخرین -و در نتیجه بهترین- من، درست پیش از مرگم باشه!
پوست مار یه داستان شدیدا تخیلیه، با کمی بازی با اعتقادات درمورد پایان دنیا و سرنوشت بشر... یه داستان پر از ضدونقیضهای احساسی، خیانت، سیاست و تلاش؛ تلاش برای زنده موندن، زندگی کردن، و پس گرفتن زندگیهایی که گرفته شدن!
یه ترکیب از شیرینی عشق و درد خیانت. یه داستان پر از انتقام و پیشمونیهایی که بعضی به عوض کردن راه ختم میشن و بعضی به درد قلب صاحبشون. یه داستان که زمانی شروع شد که من یاد گرفتم هیچچیزی رو نمیشه به قلب یه آدم تحمیل کرد~
میخوام اون آخرین کارم باشه؛ چون میخوام قبل از اینکه برای همیشه بخوابم، با نوشتن پوست مار، روحم رو کاملا بیدار کنم :>
و بدین ترتیب، پایان این چالش رو اعلام میدارم U^U
جواب چند نویسنده دیگه از فضاییها~
(برای خوندن جوابها، روی اسمشون کلیک کنید ^^)
>> لیست کارها در سایت فضاییها
>> لیست کارها در سایت فضاییها
<< لیست کارها در سایت فضاییها