چالش 10 روزه کارکتر با نویسندههای فنفیکشن💎
به یه چالش دیگه خوش اومدین الماسهای سیالندی :>
این چالش بیشتر درمورد کارکترهاست و حول حس و حال نویسندهها به کارکترهاشون میچرخه
اگه دوست دارین سوال و جوابها رو ببینین، بپرین "ادامه مطلب" ^^
روز اول
از بین کارکترهات چند نفر رو انتخاب کن که با این نقشها واقعی شن:- بهترین دوستت
- دشمن خونیت
- خودت در دنیای موازی
- کسی که به قتل میرسونت
بهترین دوست >>> پارک جیمین | ملودی شیطانی
شیرین و بانمکه و از طرفی هم دست شیطانو از پشت بسته!
من معمولا آدم پرانرژی ولی آرومیام، پس به یه آتیشپاره این شکلی نیاز دارم که اون روی پرسروصدام رو بیرون بکشه و وقتی من از انجام کاری میترسم، دستمو بگیره تا با هم بپریم تو چاه :>
و محض یادآوری -و اسپویل برای کسایی که بعدا میخونن- جیمین شیطان رو تهدید کرد که مصلوبش میکنه چون دوستش رو ناراحت کرده بود T^T
دشمن خونی >>> کیم سوکجین | مانهوا خالی
آیا دیوانهام؟ بله، قطعا هستم =>
موضوع اینه که سوکجین بهعنوان یه دشمن واقعا دشمنه! اون بخاطر اینکه عاشق کارکتر دیگه شده بهش رحم نمیکنه؛ چون اصلا عاشقش نمیشه. اون فقط و فقط روی هدف خودش تمرکز داره!
با چنین دشمنی مطمئنا خودمم مجبور میشم جا پام رو محکم کنم در مقابلش و روی چیزهای اصلی تمرکز کنم T^T
سوکجین قویه و تا جایی که قدرت -و سرگرمیش- زمین برای تاختن داشته باشه، طرف مقابلش رو به سمت مرزهاش هل میده~
اگه از چنین دشمنی جون به در ببرم، دیگه چیزی نیست که بتونه نگرانم کنه یا بترسونتم. بههرحال آدم مهمترین چیزها رو از بدترین دشمنهاش یاد میگیره :>
خودم در دنیای موازی >>> کیم والنتین | کینگکارد
از این نظر که تقریبا همه چیزش در تضاد با شخصیت خودمه :>
در نگاه دیگران خودش رو سرد نشون میده، یه سیگار اعتیاد داره و هنوز راه زیادی داره تا یاد بگیره مثل برادرش زود خودش رو با محیطهای مختلف وقف بده و همینطور نقش بازی کنه.
من با وجود اینکه معمولا آرومم همیشه پرانرژیام، آخرین چیزی که ممکنه بهش اعتیاد پیدا کنم سیگاره -خوشم نمیاد- و نسبتا راحت توی محیطهای مختلف بر میخورم :>
البته منم خیلی خوب نمیتونم نقش بازی کنم.. نهایتا دو دقیقه، بعدش یادم میره باید نقش بازی کنم دوباره خودمم :/
شاید بعدا گزینه بهتری برای این نقش بسازم، ولی در حال حاضر هیچکس به اندازه والنتین به جواب نزدیک نیست ^^
قاتلم >>> ...
انتخاب سختی چون مطمئن نیستم با چه مبنایی باید انتخاب کنم T^T
یه مرگ سریع و ساده باشه؟ یا یه قتل خوف و خفن؟!
اگه اولی رو بخوام انتخابم اینه >>> نامکوک | مانهوای خالی
اونا طرفو با یه تیر وسط پیشونیش خلاص میکنن. ساده، سریع، با درد و خونریزیه ولی بازم قابل تحمله :>
جنازهم دیگه پیدا نمیشه، تو این شکی نیست. ولی خب، جنازهم چندان به کار کسی نمیاد پس اهمیتی هم نداره...
ولی اگه بخوام کارم با یه قتل خفن تموم شه که پلیسها رو انگشت به دهن بذاره، باید یه اسپویلر داشته باشیم :>
XXX | اقیانوس و شامپاین
اون یه قاتل حرفهایه و سبک فوقالعاده هنرمندانهای برای ساخت صحنههای قتلش داره. اگه قراره مقتول یه قتل خفن باشم، دوست دارم قاتلم یه هنرمند باشه و من یکی از ظریفترین تابلوهای نقاشیش!
(بله دوستان، یادآوری میکنم که دیوانهام!)
روز دوم
بین کارکترهات، کدوم یکی ویلن موردعلاقته؟ چه چیز خاصی درموردش وجود داره که اون رو انتخاب کردی؟
انقدر گفتم که دیگه خودتون میدونین :>
کیم سوکجین | مانهوای خالی
چون تا حالا ویلنی به ویلنی اون نداشتم =))
همونطور که توی جواب روز قبل یه اشارههایی کردم، سوکجین مانهوای خالی فقط و فقط روی هدف خودش تمرکز داره. از اون ویلنهایی نیست که بهخاطر عشق یا چیزهای مثل اون عقب بکشه یا به هر دلیلی آخر کار سر عقل بیاد و کارهای بدش رو کنار بذاره U^U
قدرتمنده و از این قدرت آگاهه و خیلی هم خوب بلده چطور ازش استفاده کنه. سیاستمدارانه جلو میره و همیشه دو سه قدم از طرف مقابلش جلوتره. مثل گربهای که تازه موش شکار کرده، با دشمنهاش بازی میکنه و ازش لذت میبره اما نیازی نداره اونها رو فریب بده :>
همیشه با افتخار اعلام میکنه که قدرت دست اونه و اون کسیه که برنده میشه. با این حال جوری طرف مقابلش رو لای منگنه میذاره که چارهای جز تلاش برای رهایی از موقعیتش نداشته باشه :)
بهنظرم خوب تونسته بودم سادیسمش رو توی داستان توصیف کنم و از شخصیتپردازیش راضی بودم... و صادقانه شک دارم که حالا حالاها ویلنی بسازم که بتونه جواب این چالش رو برام تغییر بده :>
روز سوم
برای سه کارکتر به انتخاب خودت، نامه بنویس. چه نصیحتهایی دوست داری بهشون بکنی یا درمورد چه چیزهایی بهشون هشدار میدی؟
برای خوندن نامه هر کارکتر روی اسمش کلیک کنین :>
(اشتباهی نزنین رو اسم فیک؛ اونطوری میرین به پست خود فیک. نامه تو اسمشونه T^T)
روز چهارم
دوتا فیکشنت رو در نظر بگیر و از هرکدوم یه کارکتر انتخاب کن. این دوتا کارکتر قراره توی یه دنیای دیگه دشمن خونی همدیگه بشن و با هم بجنگن. چه کسایی رو انتخاب میکنی و چرا؟
راستش اولین ترکیبی که به ذهنم رسید این دو نفر بودن:
کیم سوکجین | مانهوای خالی
VS
جئون جانگکوک | پوست مار
هیچکدوم از اونها انسان نیستن و قدرتهای ماورایی دارن. از طرفی هم هردوتاشون شدیدا سایکو تشریف دارن =>
از نظر اخلاقی شباهتهای زیادی به هم دارن. خودخواه -کمی هم خودشیفته-ان، فقط هدف خودشون براشون مهمه و اگه لازم باشه، برای پیش بردن کارهاشون از روی جنازه همه رد میشن ^^
بهعنوان کسایی که توی دنیاهای خودشون همیشه برندهان،جالب میشه اگه روبهروی هم قرار بگیرن. دوست دارم بدونم بین دوتا همیشه-برنده سایکو، کدومشون میتونه اون یکی رو زمین بزنه U^U
روز پنجم
اگه قرار باشه شخصیت کارکترهات رو حفظ بکنی ولی اتفاقات زندگیشون رو با هم جابهجا کنی، کدوم دو نفر رو انتخاب میکنی و چرا؟
احتمالا با یکم مریضبازی (U_U) اینها رو انتخاب کنم:
مین یونگی | لول آپ >><< پارک جیمین | تنها رهاشده
این یونگی توی یه دنیای فلاف و پشمکی زندگی میکرد و کل دغدغهش ثابت کردن خودش به کراشش بود. آخر لول آپ، وارد یه بازی جدید شد و تو مرحله اول خوب تونست از پس زامبیها بربیاد.
ولی اگه همون یونگی قرار بود توی تنها رهاشده، بهعنوان رنجر از پس زامبیهای واقعی بربیاد چی؟ :>
از طرف دیگه اون جیمین توی یه دنیای تیره و تار یه زندگی خاکستری رو میگذروند. صادقانه، بهنظرم اگه قرار بود توی لولآپ باشه کلا تغییر میکرد. به خاکستریش اکلیلهای زرد و صورتی پاشیده میشد و شاید اونجا سولآه رو نداشت که بهخاطرش قدرتش بهعنوان یه خلافکار رو حفظ کنه، ولی آشناییش با گنگ اسپای میتونست ازش یه آدم بهتر تو یه لول دیگه بسازه ^^
روز ششم
ساختن کدوم یکی از کارکترهات، چه از نظر استایل و ظاهر، چه اخلاق و شخصیت، چه بکگراند و تروماها و خاطرات، برات از همه چالشبرانگیزتر بوده؟
خب راستش جوابهای قروقاطی به ذهنم میاد
ولی فکر کنم تو این لحظه بخوام کارکترهای [کینگکارد] رو انتخاب کنم.
نمیتونم ادعا کنم از نظر ظاهری خیلی متفاوت و چالشبرانگیزن، ولی حتی تو اون مورد هم موقع نوشتن یه سری جزئیات لازم هست که گاهی کار رو سخت میکنه
بکگراند و خاطرات و یه سری تروماهای شخصیتها برای روند داستانی فاکینگ مهمه و همینطور چیزهایی هست که برای هرکدومشون ارزشمند و مبنای خیلی از تصمیمگیریهاشونه.
اینا باید هم تو زندگی خودشون درست جایگذاری بشه و جوری انتخاب بشه که در نهایت به هم برسونشون و تو اون نقطه مشترکی که هستن قرارشون بده
یکی از دلایلی که ساخت و حفظ اخلاقشون چالشبرانگیزه اینه که تقریبا همه کارکترهای اصلی نوجوانن. و خب، ممکنه گاهی دمدمیمزاج بشن، لجبازی کنن، گیج باشن و ندونن باید چیکار کنن و چیکار نکنن و...
این یجورایی ساخت همه اون کارکترها رو سخت میکنه ولی برام شیرین هم هست :>
و درنهایت من باید تلاش کنم که اونها از بهترین کارکترهام باشن ^^
روز هفتم
اگه قرار باشه یکی از کارکترهات رو به عنوان کسی که خیلی بهش ظلم کردی انتخاب کنی، اون کیه؟
خب، این سری زیاد اسپویلر دادم پس میخوام این یکی رو از بین کارکترهایی که تا الان منتشر کردم جواب بدم و جانگکوک از [قوی سیاه] رو انتخای میکنم :>
شاید خیلیها با این جوابم همنظر نباشن و معتقد باشن کارکترهای دیگهای داشتم که سختیهای بیشتری از این جانگکوک کشیدم (شاید تهیونگ [مانهوای خالی] مثلا...)
اما بهنظر خودم یکی از عمیقترین دردها رو به جانگکوک بلک سوان دادم و آدمهای زیادی نیستن که بتونن درک کنن چرا انتخابم اونه (که امیدوارم همهتون از همین دسته باشین، درک کردنش چیزی نیست که حتی برای دشمنم ارزو کنم، شما که الماسهاماین~ 3>)
جانگکوک با دونستن این حقیقت بزرگ شد که در بدو تولد، بهدلایل نامشخصی ترک و طرد شد... از جامعهای که بهش تعلق داشت، از بهشتی که باید بخشی ازش میبود اما جانگکوک روی زمین رها شد. بههمون خاطر بود که دل کندن از نامجون اونقدر براش دشوار بود، حتی بعد از اینکه فهمید جادوگر واقعا برای چی اون رو بزرگ کرده و میخوادش~
دلیل اینکه اونطور راحت با جیمین خو گرفت و ازش خوشش اومد هم همون طرحواره رهاشدگی بود که از بچگی لابهلای پرهای سفیدش بافته شده بود :>
و توی بیست سالگی مجبور شد کسی که پیدا و بزرگش کرده بود رو رها کنه. این شاید یکی از سختترین کارها برای آدمهایی مثل این کوکی باشه. اما جانگکوک مجبور شد انجامش بده و میدونم که همیشه، بخشی از قلبش -مثل خاطرات و خانوادهش- توی قلعه جادوگر باقی میمونه~
روز هشتم
اگه یه روز صبح از خواب بیدار شی و ببینی که کارکترهایی که ساختی بالای سرت ایستادن، اولین حست چیه؟ توصیفش کن.
در اولین حرکت پنیک میکنم دوستان =>
یه لحظه خودتون تصورش کنین!
چشم باز میکنی، میبینی جادوگرهای [مانهوای خالی] و [قوی سیاه]، دستکم دوتا هوسوک شیطان (بلک سوان و [ملودی شیطانی]) + یه یونگی شیطان از [قربانی]، دانشآموزهای کاستهون (از فیکشن [کینگکارد])، خونآشامهای [فلش] و هیولاهای پوست مار بالای سرتان!!
خداییش پنیک نداره؟!
بعد از اون هم... راستش بستگی به مودم داره. احتمالا بین این دوتا حرکت یکی رو انتخاب کنم:
1. فقط یه وصیتنامه بنویسم بدم دست یکیشون و خودم رو خلاص کنم :>
چون اگه اینا واقعی شده باشن یعنی دنیا قراره رسما به نابودی کشیده شه و اونم به وحشتناکترین روشها!
2. بمونم و از دنیای فانتزی جدید، با موجودات غیرانسانش که مثل انسانها، بعضی خوبان و بعضی شیطانصفت لذت ببرم و تغییر رو به آغوش بکشم~
روز نهم
اگه بهت بگن مجبوری به یکی از فیکشنهات بری و هر چیزی که برای یکی از کارکترهات اتفاق افتاده رو زندگی کنی، چه کسی رو انتخاب میکنی؟ دلیلت برای این انتخاب چیه؟ بنظرت از پسش برمیای؟!
خب، فکر کنم قبلا چندباری اشاره کرده باشم که دوست دارم ببینم توی [مانهوای خالی] و مدرسه کاستهون (از فیکشن [کینگکارد]) دووم میارم یا نه :>
اگه از بین این دو بخوام تصمیم بگیرم، انتخابم توی هردو جانگکوکه.
اون توی هر دو جا قویه و روشهای خودش رو برای پیش بردن کارهاش و رسیدن به اهدافش داره و همین باعث میشه که از مشکلات جون سالم به در ببره؛ مشکلاتی که مطمئنا هرکسی از پسشون برنمیاد.
ولی اگه بخوام یه جای آروم رو برای زندگی انتخاب کنم، جوابم تغییر میکنه به یونگی از [اسموتی]~
درسته که توی دنیای خودشون، زندگی بهعنوان یه نیمه-انسان آسون نیست؛ اما یونگی از اون کارکترهایی بود که تصمیم گرفت بهجای چسبیدن به قانونی که حقوقش رو زیر سوال میبره و آزادی رو ازش میگیره، مسیر زندگیش رو تغییر بده. اون با دستهای خودش -و برخلاف چیزی که جامعه ازش انتظار داشت- زندگیای که میخواست رو برای خودش رقم زد و برای همین هم انتخابمه :>
روز دهم
درصورت واقعی شدن کدوم کارکترت بیشتر وحشت میکنی؟ چرا؟
خب، شماها هنوز نمیشناسیدش، ولی انتخابم برای این سوال جانگکوک از پوست مار هستش
برای کسایی که [مانهوای خالی] رو خوندن؛ یه کارکتر مثل سوکجین اون فیکه. قدرتمند، زیرک و دغلباز. کسی که میدونه چی میخواد، میدونه چطور باید به دستش بیاره و صدالبته که قدرت لازم برای رسیدن بهش رو هم داره. و از هیچ چیزی برای رسیدن به خواستهش دریغ نمیکنه. اگه لازم باشه از روی جنازه کل بشر رد شه، این کار رو میکنه
و مثل همون سوکجین از انسانها متنفره؛ اما یه فرق بزرگ بینشون هست!
جادوگر مانهوای خالی به کسایی که توی تله انداخته بود فرصت میداد تا شاید بتونن خودشون رو نجات بدن
اما جانگکوک؟ هه، زهی خیال باطل! =>
جانگکوک پوست مار اصلا اهل این حرفها نیست
اون گربه نیست که قبل از غذا خوردن با شکارش بازی کنه. اون یه مار واقعیه (واقعا!) مثل یه نفرین دور شکارش میپیچه و اونقدر اوضاع رو براش تنگ میکنه که علاوه بر استخونهاش، روحش رو هم در هم بشکنه و نابود کنه.
واقعا تصور واقعی شدنش بهم کابوس میده *لرزیدن*
دینگ دونگ! پایان یه چالش دیگه :>
اگه سوالی درمورد کارکترهای دیگه بود درخدمتم دوستان ^^
و البته دوست دارم جوابهای شما رو هم برای سوالها بدونم
(مخصوصا اولییی رو جواب بدین پلیز!!)



